نقاش باشی......یه دونه باشی
1391/03/12جمعه
مامانی دیوار حمام رو کاغذ چینی کرد ومنم مشغول هنر نمایی شدم.
خُب حالا کمی آبی ................
واستفاده از هر دو دست توانا.
خُب دیگه کجا رو رنگ کنم.
بابایی خسته شدم،بیا یه کم دالی بازی کنیم.بعد برم ادامه نقاشیمو بکشم.
مرتب درو باز وبسته میکنم ومیگم:
دا
حالا به افتخار محمد رهام نقاش بزن دست قشنگه رو:
دَ....................دَ(دست...دست)
ای وای پاهامو ببین...................حالم بدشد!!!!!!!!!!!!
چرا مامانم کاغذ چسبوند به دیوار؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حتما یادش رفته که لازمه مرد بزرگی شدن استفاده از تمام امکاناته.من باید نقاشی روی کف وپوست رو هم تجربه کنم.
مامانی نذاشت طعم رنگهای روی دستم رو بچشم ومنم.......................
تر کیبی از گریه وخنده
از مامان به محمدرهام:
من فدای تو به جای همه دنیا تو بخند.
وبازهم من فدای تو ..............به غم وغصه دنیا تو بخند
ودر پایان استحمام ولذت از آب بازی ووداع با نقاشیهای روی پوست.